Web Analytics Made Easy - Statcounter

فینالیست‌های کشتی آزاد کشورمان از انگیزه بالای خود برای پیروزی در مبارزه پایانی مسابقات قهرمانی جهان یاد کردند. - اخبار ورزشی -

به گزارش خبرگزاری تسنیم، بعد از صعود چهار کشتی‌گیر جوان کشورمان در چهار وزن دوم مسابقات قهرمانی جهان، همه ملی‌پوشان ایران از انگیزه بالای خود برای رسیدن به مدال طلا صحبت کردند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

امیرمحمد یزدانی که به فینال وزن 65 کیلوگرم رسیده است، در مورد مبارزه نیمه نهایی خود گفت: کشتی آخرم کشتی حساسی بود. در ابتدا خوب کار نکردم و با دو اشتباه، امتیاز از دست دادم. بعد یک لحظه به خودم آمدم و گفتم باید حتماً به فینال برسم. در 20 ثانیه آخر هر چه در توان داشتم گذاشتم و به چیزی که می‌خواستم رسیدم. فردا هم برای مدال طلا روی تشک می‌روم.

کامران قاسمپور که در نیمه نهایی کار بزرگی انجام داد و از سد جیدن کاکس آمریکایی گذشت، گفت: خدا را شکر با دعای مردم و زحمات کادر فنی و تلاش خودم نتیجه گرفته و به فینال رسیدم، اما هنوز چیزی تمام نشده است. مردم عزیز دعا کنند که بچه‌ها نتیجه خوبی در فینال بگیرند و همه با طلا به کشور برگردند و تیم‌مان قهرمان شود.

وی ادامه داد: کشتی من و کاکس حساس شده بود، اما توانستم کشتی خوبی بگیرم، ولی باز هم تأکید می‌کنم که چیزی تمام نشده است و امیدوارم فردا و پس فردا هم بهترین نتیجه را بگیریم و شگفتی بزرگ رقم بخورد.

فینالیست وزن 92 کیلوگرم درباره مبارزه با کاکس تأکید کرد: من کاری به کاکس نداشتم. سعی کردم نقاط ضعف خودم را پوشش دهم و به بهترین شکل کشتی خودم را بگیرم.

به گزارش تسنیم، محمد نخودی دیگر فینالیست ایران در وزن 79 کیلوگرم نیز گفت: کشتی سختی در نیمه نهایی داشتم. بعد از آنکه امتیاز اول را گرفتم کشتی از دستم در رفت، اما خوشبختانه در ثانیه‌های آخر توانستم مسابقه را 6 بر 5 به سود خود تمام کنم. از مردم می‌خواهم برایم دعا کنند که کشتی فینال را هم ببرم.

او که در فینال باید مقابل جردن باروز آمریکایی کشتی بگیرد، در مورد این مبارزه گفت: قطعاً با مربیان این حریف را آنالیز کردیم. امیدوارم فردا بهترین خودم باشم.

مصطفی میرعمادیان مربی تیم ملی آزاد نیز تصریح کرد: مسابقات جهانی را نمی‌شود با هیچ تورنمنتی مقایسه کرد. همه بچه‌ها جانانه مبارزه کردند. سه جوان ما در ثانیه آخر برگشتند، در حالی که این قبلاً نقطه ضعف کشتی ما بوده که برطرف شده است. ما در جوانان جهان هم هفت کشتی را در ثانیه پایانی بردیم. بچه‌ها همه می‌خواهند کشتی بگیرند و برنده شوند و این خیلی برای ما مهم است.

کشتی آزاد قهرمانی جهان| صعود دراماتیک یزدانی، سرلک، نخودی و قاسم‌پور به دیدار نهایی/ قاسم‌پور انتقام کریمی را از کاکس گرفت

 

انتهای پیام/

منبع: تسنیم

کلیدواژه: تیم ملی کشتی آزاد تیم ملی کشتی آزاد قهرمانی جهان

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۲۸۴۵۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!

من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شده‌ام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابه‌جا شدیم. آخرین بار هم «رفح». - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «ربا حسان» از زنان مقاوم فلسطینی است که از اوضاع و آنچه امروز در غزه می گذرد نوشته است. او می گوید چند بار دیگر آواره گی از سرزمینش را تجربه کرده اما این بار از تجربه آخر خود که توسط اسماء خواجه زاده به فارسی ترجمه شده، چنین روایت می کند: 

من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شده‌ام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابه‌جا شدیم. آخرین بار هم «رفح».

من با هربار آوارگی مقداری از اشتیاقم به زندگی را از دست می‌دادم. از جمع کردن خودم در مکان‌ها خسته شدم. یادم می‌آید در دیر البلح، وقتی داشتیم جابه‌جا می‌شدیم وسط راه ایستادم؛ دلم می‌خواست به طرف خانه خودمان بروم نه به سمت پناهگاه. مرگ برایم اهمیتی ندارد. آیا زندگی ارزش این‌همه ماجرا برای نجات پیدا کردن را دارد؟ در ذهنم جمله مولایمان علی تکرار می‌شد: «این دنیای شما نزد من از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر است.»

درخواست عربستان بر ایجاد گذرگاه امن برای کمک به غزه

جنگ اینجا، یک جنگ نیست بلکه چندین جنگ است. جنگ‌های آب و غذا و جابه‌جایی و حتی سرما. بدنم را به غذای کم عادت داده بودم و حتی اگر در روز یک لقمه غذا می‌خوردم تأثیری روی من نداشت اما سخت‌ترین موضوع، کمبود آب بود. روزی که با هشت نفر از اعضای خانواده‌ام به جبالیا آواره شدیم، باید فقط دو لیتر آب استفاده می‌کردیم!

این دو لیتر آب هم برای نوشیدن بود هم رفتن به توالت. من روزی یک بار آب می‌خوردم تا مجبور نباشم بروم توالت، و سهمم از آب نوشیدنی را برای وضو نگه می‌داشتم، که آن را هم بعدها تیمم می‌کردم.

ما در جنگ همه‌چیز را بازیافت می‌کنیم. مثلا تفالۀ قهوه را نگه می‌داریم و مقداری آب به آن اضافه می‌کنیم و می‌گذاریم دو روز بماند و تخمیر شود. بعد دوباره آن را می‌جوشانیم و می‌خوریم. آبِ شستن لباس‌ها و مایع ظرفشویی را نگه می‌داریم تا دوباره در توالت ـ خدا عزتتان بدهد ـ

استفاده کنیم. پاکت‌های پنیر و لیوان‌های مقوایی را نگه می‌داریم تا بسوزانیم و رویش آتشش غذا درست کنیم. بطری‌های شامپو و صابون را نگه می‌داریم تا داخلشان آب بریزیم و به جای شلنگ استفاده کنیم. یا از بقچه لباس‌ها به جای متکا و از در مربا به جای بشقاب استفاده می‌کنیم. پردۀ درمانگاه را به‌عنوان روانداز استفاده کردیم و بعدا وقتی به ما روانداز دادند از پرده‌ ها، خیمه درست کردیم.

دنیا اینگونه و به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن زهد را به ما یاد داد.

کمدی سیاه در جنگ؟ چقدر پیش می‌آید که به یک دلیل هم می‌خندم و هم گریه می‌کنم. در ابتدای بحران آب در شمال، خیلی گریه کردم. مادرم با لبخندی بر لب گفت اشک‌هایم برای شستن صورتم بس است و باید آب را برای کار دیگری استفاده کنم. خندیدم. یا بعدتر وقتی داخل اتاق معلمان مدرسۀ ابتدایی وابسته به آژانس «غوث» زیر تخته سیاه می‌خوابیدم گریه کردم. بالای سرم ابری بزرگ و پنبه‌ای از سقف آویزان بود که رنگش خاکستری شده بود. یک نخ آبی هم از آن آویزان بود انگار که از ابر باران می‌بارید.

من هربار می‌خواستم بخوابم به آن زل می‌زدم و از سادگی این ایده می‌خندیدم اما یک لحظه بعد وقتی یادم می‌آمد به چه دلیل اینجا خوابیده‌ام می‌زدم زیر گریه. یا یک روز وقتی عمه‌ام برای دیدن ما به پناهگاه آمد، برای برادرزاده‌ام که نوزاد بود پوشک آورده بود. مادرم به او گفت این پوشک‌ها برای برادرزاده‌ام کوچک است اما اشکال ندارد چون ما دخترها می‌توانیم از آن به جای نوار بهداشتی استفاده کنیم. و به این شکل هرچیزی باعث خنده‌ام می‌شد، همان به گریه‌ام می‌انداخت. 

چه پناهگاه چه مدرسه جاهایی بودند پر از خفت و تحقیر. در روز چهار نان پیتا میان ما تقسیم می‌کردند. نصف نان برای یک نفر و هر نان هم به اندازه یک کف دست! بعدتر ما از نانوایی‌ها نان می‌خریدیم تا اینکه آنها هم بسته شد. بعد با مصیبت آرد خریدیم و در تنور گلی نان درست کردیم. 

یک نمونه تحقیر را برایتان بگویم؛ رفتن به توالت. داخل مدرسه نه تا توالت بود با هزاران آواره، و صفی طولانی برای قضای حاجت درست می‌شد. من اول مجبور بودم هیچ‌چیز نخورم تا مجبور نباشم داخل صف بایستم یا در حیاط مدرسه جلوی همه راه بروم. از اینکه با آن وضعیت اهانت‌بارم آنجا بودم خجالت می‌کشیدم. برای همین از برخورد با مردم و حتی دیدن خودم در آینه پرهیز می‌کردم.

یک بار به من اصرار کردند به بیمارستان اماراتی نزدیک پناهگاه بروم و آنجا حمام کنم. اولش قبول نکردم. چون نمی‌توانستم قبول کنم با این وضعیت پایم را بیرون بگذارم و در خیابان راه بروم اما آخرش رفتم. من تنها کسی نبودم که می‌خواست حمام کند. در هر اتاق حداقل ده نفر منتظر نوبتشان بودند تا حمام کنند و مسئولان هم از یک اتاق دنبالمان می‌آمدند و از آنجا بیرونمان می‌کردند و به اتاق دیگر می‌فرستادند. برایم تحقیرآمیز بود. به شکل بی‌سابقه‌ای گریه کردم و به حمام و آب و جنگ لعنت فرستادم و بدون اینکه دوش بگیرم برگشتم. از نظر روحی خیلی برایم سنگین بود.

در پناهگاه یک بار یکی از هم‌کلاسی‌های دانشگاهم را دیدم. از زمان فارغ التحصیلی در سال 2019 این اولین باری بود که می‌دیدمش. خودم را از نگاهش می‌دزدیدم چون خجالت می‌کشیدم و امیدوار بودم او مرا ندیده باشد. صبح روز بعد در راه دستشویی از دور دیدمش که کنار در ایستاده. نمی‌توانم دربارۀ واکنشم توضیحی بدهم اما از دور برایش دست تکان دادم. مرا ندیده بود و من همچنان دست تکان می‌دادم تا به او رسیدم. سلام کردم و عمدا خیلی حرف زدم چون می‌خواستم به او و خودم ثابت کنم از این وضعیت تحقیرآمیز شرمسار نیستم در حالی‌که در واقع تا سرحد مرگ شرمسار بودم. شاید هم دیدن یک چهرۀ آشنا در این وضعیت باعث می‌شد حس کنیم کمی تسلی پیدا کرده‌ایم! نمی‌دانم. 

با گذر زمان به پناهگاه عادت کردیم. وضعیت آب بهتر شد و ما روی آتش غذا درست می‌کردیم. حتی من مرفه شده بودم و صبح‌ها زود بیدار می‌شدم تا خودم تنهایی آتش روشن کنم و روی آن چای یا قهوه بگذارم. بعد یک مودم خریدیم و اشتراک اینترنت گرفتیم. حالا هروقت تشنه‌ام می‌شود آب می‌خورم و هروقت خواستم توالت می‌روم و دیگر به مردم داخل حیاط و اینکه چقدر داخل صف منتظر خواهم شد، اهمیتی نمی‌دهم. 

همین‌طور برای پوستم کرم خریدم تا مثل قبل به خودم توجه کنم و چند کتاب هم گرفته‌ام تا اینجا بخوانم با این‌حال خسته و ترسیده‌ام. می‌ترسم از اینکه این، زندگی‌ام بشود. می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • یزدانی اردوی تیم ملی کشتی را ترک کرد
  • می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!
  • دوران رویس و دورتموند باید در فینال ومبلی تمام شود!
  • المپیکی‌های کشتی آزاد روسیه مشخص شدند
  • رقابت کشتی آزاد و فوتسال ایران برای تاجگذاری در قاره آسیا
  • قهرمانی کشتی گیر مهریزی در مسابقات مرحله نهایی
  • کشتی گیر مهریزی قهرمان ایران شد
  • اشک‌ها و لبخند‌ها در کشتی آزاد نونهالان قهرمانی کشور
  • پاس قم فاتح لیگ برتر کاراته/ قهرمان لیگ آینده سازان معرفی شد
  • روایت رستمی از مبارزه با فرنگی‌کار ژاپنی با وجود مصدومیت